من و ني ني كوچولو
يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون زير گنبد كبود يه امير بود و يه فروغ و ا يه ني ني به اسم نوژا
يه روز دختر كوچولولوي قصه ي ما صبح زود خروس خون از خواب ناز بيدار شد. بعد از شستن دست و صورتش و مسواك زدن به مامان و باباش سلام كرد و نشست سر ميز صبحانه. يه نگاه زير چشمي به بابا انداخت و بعد چند لحظه پرسيد:
- بابا جووووووون امروز نميري سر كار ؟ مرخصي هستي؟
بابا خنديد و گفت:
- دختر گلم امروز جمعه است و يه روز تعطيل كه آدمها استراحت كنن و به كارهاي عقب افتاده اشون برسن.
در ضمن دخترم قراره امروز با مامان بريم يه برادر واست بياريم.
- يعني يه عروسك واسم بياريد؟ از كجا ؟
- عروسك كه نه عزيزم يه برادر كوچولو از بيمارستان از تو شكم مامانت.
دختر شيطون قصه ي ما پرسيد؟
- يعني چطوري؟
مادرش با لبخند گفت:
- وقتي يه زن با يه مرد ازدواج ميكنه چون خدا ازدواج انسان ها رو دوست داره به اونا يه هديه ميده و اين ني ني كوچولو رو ميذاره تو شكم مامان خونه.
- يعني منم تو شكم شما بودم؟
- بله عزيزم ميخواي صداشو بشنوي؟
نوژا با خوشحالي گفت:
- آره مامان جون.
بعد از يه مكث كوتاه گفت: من كه چيزي نشنيدم
مامان خنديد و گفت:
- بيا سرت رو بذار روي شكمم تا بشنوي.
بعد از چند لحظه نوژا با هيجان فرياد زد :
- تكون ميخوره تكون ميخوره
بابا گفت :
- خب ديگه عزيزم حالا برو اتاقت رو مرتب كن ميخوائيم امروز وسايل برادرت رو بياريم و بذاريم تو اتاق تو.
نوژا هم به سرعت رفت. يه شيطون چركولكي كه بعضي وقتا مياد سراغ بچه ها اون دور و ورا داشت بالا و پايين ميپريد تا يه نيني رو گول بزنه چشمش خورد به نوژا دوئيد و اومد سراغش دم گوشش گفت:
- هنوز نيومده اتاقت رو گرفت
- كيو مي گي؟
- همين ني ني كوچولو رو ميگم ديگه. امروز اتاقت رو ميگيره فردا اسباب بازيهاتو. تازه اينا كه خوبه ديگه مامان و بابا دوستت ندارن و به اون بيشتر توجه مي كنن.
نهههههههههخيييييييييييرم
چركولك با يه قيافه ي حق به جانب گفت:
- باور نداري برو به مامانت بگو تا بغلت كنه
نوژا هم دوئيد سمت مامانش و گفت:
- بغلم كن ماماني
مامان فروغ گفت:
- عزيزم نميتونم بغلت كنم براي ني ني كوچولو خوب نيست
نوژا با چشم گريون رفت تو تختش و دراز كشيد و زار زار گريه كرد
چركولك گفت: ديدي گفتم. تازه اشم ديگه باهات بازي نميكنن. ديگه چيزي واست نميخرن. نميذارن بغلش كني.
در همين حين صداي خاله ي نوژا اومد كه داره احوال پرسي ميكنه. خاله گفت: حال كوچولومون چطوره؟
- من خوبم خاله
- عزيزم من حال ني ني رو پرسيدم تو كه خانوم شدي واسه ي خودت
نوژا دلش گرفت و غصه دار شد . پسر خاله اش بهش گفت بيا عروسكت رو بگير هي الكي مي گي حرف ميزنه اين كه هيچي نميگه دروغ گو و بعد از اتاق بيرون رفت.
تا پسرخاله از اتاق بيرون رفت عروسك كه مثل فرشته ائي مهربون بود از جاش بلند شد و گفت:
- دوباره گول چركولك رو خوردي؟ تو بزرگ شدي . داشتن يه خواهر يا يه برادر كوچولو دليل نميشه كه تو رو دوست نداشته باشن. تو ميتوني به مامان كمك كني و بعضي وقتا با ني ني بازي كني يا حتي مواظبش باشي.
برو به بابا بگو تا بغلت كنه و ازش بپرس چرا مامان تو رو بغل نكرد.از هردوتاشون بپرس چقدر تو رو دوست دارن؟
بابا نوژا رو بغل كرد و بوسيد و بهش گفت به اندازه ي تموم دنيا دوستش دارن و بهش گفت كه چون بزرگ شده و وزنش سنگين مامان اگه اونو بغل كنه دلش درد ميگيره و ني ني كه تو شكم مامانه مريض ميشه.
بابا گفت:
همه ي مامان و بابا هاي ديگه ائي كه ميخوان يه ني ني تازه بيارن مطمئن باش ني ني قبلي رو هم خيلي دوست دارن و به كمك اون ميتونن ني ني تازه وارد رو نگهداري كنن و حتي خيلي از كارها مثل آماده كردن شيشه شير يا مرتب كردن لباسها يا حتي بازي كردن رو با هم انجام بدن.
بله نوژا كوچولوي ما به كمك فرشته ي مهربون عروسكيش چركولك رو شكست داد و اونو از خونشون بيرون انداخت . شما كوچولوها مواظب باشيد تا چركولك با يه بهونه ي ديگه وارد خونه هاي شما نشه.