نوژا ساداتنوژا سادات، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

بابا امير و دردونه اش

من و ني ني كوچولو

1390/4/12 1:40
نویسنده : مامان فروغ
1,387 بازدید
اشتراک گذاری

يكي بود يكي نبود غير از خداي مهربون زير گنبد كبود يه امير بود و يه فروغ و ا يه ني ني به اسم نوژا

يه روز  دختر كوچولولوي قصه ي ما صبح زود خروس خون از خواب ناز بيدار شد. بعد از شستن دست و صورتش و مسواك زدن به مامان و باباش سلام كرد و نشست سر ميز صبحانه. يه نگاه زير چشمي به بابا انداخت و بعد چند لحظه پرسيد:

- بابا جووووووون امروز نميري سر كار ؟ مرخصي هستي؟

بابا خنديد و گفت:

- دختر گلم امروز جمعه است و يه روز تعطيل كه آدمها استراحت كنن و به كارهاي عقب افتاده اشون برسن.

در ضمن دخترم قراره امروز با مامان بريم  يه برادر واست بياريم.

- يعني يه عروسك واسم بياريد؟ از كجا ؟

- عروسك كه نه عزيزم يه برادر كوچولو از بيمارستان از تو شكم مامانت.

 دختر شيطون قصه ي ما پرسيد؟

- يعني چطوري؟

مادرش با لبخند گفت:

- وقتي يه زن با يه مرد ازدواج ميكنه چون خدا ازدواج انسان ها رو دوست داره به اونا يه هديه ميده و اين ني ني كوچولو رو ميذاره تو شكم مامان خونه.

- يعني منم تو شكم شما بودم؟

- بله عزيزم ميخواي صداشو بشنوي؟

نوژا با خوشحالي گفت:

- آره مامان جون.

بعد از يه مكث كوتاه گفت: من كه چيزي نشنيدم

مامان خنديد و گفت:

- بيا سرت رو بذار روي شكمم تا بشنوي.

بعد از چند لحظه نوژا با هيجان فرياد زد :

- تكون ميخوره تكون ميخوره

بابا گفت :

- خب ديگه عزيزم حالا برو اتاقت رو مرتب كن ميخوائيم امروز وسايل برادرت رو بياريم و بذاريم تو اتاق تو.

نوژا هم به سرعت رفت. يه شيطون چركولكي كه بعضي وقتا مياد سراغ بچه ها اون دور و ورا داشت بالا و پايين ميپريد تا يه نيني رو گول بزنه چشمش خورد به نوژا دوئيد و اومد سراغش دم گوشش گفت:

- هنوز نيومده اتاقت رو گرفت

- كيو مي گي؟

- همين ني ني كوچولو رو ميگم ديگه. امروز اتاقت رو ميگيره فردا اسباب بازيهاتو. تازه اينا كه خوبه ديگه مامان  و بابا دوستت ندارن و به اون بيشتر توجه مي كنن.

نهههههههههخيييييييييييرم

چركولك با يه قيافه ي حق به جانب گفت:

- باور نداري برو به مامانت بگو تا بغلت كنه

نوژا هم دوئيد سمت مامانش و گفت:

- بغلم كن ماماني

مامان فروغ گفت:

- عزيزم نميتونم بغلت كنم براي ني ني كوچولو خوب نيست

نوژا با چشم گريون رفت تو تختش و دراز كشيد و زار زار گريه كرد

چركولك گفت: ديدي گفتم. تازه اشم ديگه باهات بازي نميكنن. ديگه چيزي واست نميخرن. نميذارن بغلش كني.

در همين حين صداي خاله ي نوژا اومد كه داره احوال پرسي ميكنه. خاله گفت: حال كوچولومون چطوره؟

- من خوبم خاله

- عزيزم من حال ني ني رو پرسيدم تو كه خانوم شدي واسه ي خودت

نوژا دلش گرفت و غصه دار شد . پسر خاله اش بهش گفت بيا عروسكت رو بگير هي الكي مي گي حرف ميزنه اين كه هيچي نميگه  دروغ گو و بعد از اتاق بيرون رفت.

تا پسرخاله از اتاق بيرون رفت عروسك كه مثل فرشته ائي مهربون بود از جاش بلند شد و گفت:

- دوباره گول چركولك رو خوردي؟ تو بزرگ شدي . داشتن يه خواهر يا يه برادر كوچولو دليل نميشه كه تو رو دوست نداشته باشن. تو ميتوني به مامان كمك كني و بعضي وقتا با ني ني بازي كني يا حتي مواظبش باشي.

برو به بابا بگو تا بغلت كنه و ازش بپرس چرا مامان تو رو بغل نكرد.از هردوتاشون بپرس چقدر تو رو دوست دارن؟

بابا نوژا رو بغل كرد و بوسيد و بهش گفت به اندازه ي تموم دنيا دوستش دارن و بهش گفت كه چون بزرگ شده و وزنش سنگين مامان اگه اونو بغل كنه دلش درد ميگيره و ني ني كه تو شكم مامانه مريض ميشه.

بابا گفت:

همه ي مامان و بابا هاي ديگه ائي كه ميخوان يه ني ني تازه بيارن مطمئن باش ني ني قبلي رو هم خيلي دوست دارن و به كمك اون ميتونن ني ني تازه وارد رو نگهداري كنن و حتي خيلي از كارها مثل آماده كردن شيشه شير يا مرتب كردن لباسها يا حتي بازي كردن رو با هم انجام بدن.

بله نوژا كوچولوي ما به كمك فرشته ي مهربون عروسكيش چركولك رو شكست داد و اونو از خونشون بيرون انداخت . شما كوچولوها مواظب باشيد تا چركولك با يه بهونه ي ديگه وارد خونه هاي شما نشه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)